درباره وبلاگ
آرشيو وبلاگ


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 912
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 1502
بازدید ماه : 1502
بازدید کل : 145010
تعداد مطالب : 90
تعداد نظرات : 152
تعداد آنلاین : 1

خبر گزاری ((پایگاه))

سایت رسمی امام خمینی

سایت رسمی مقام معظم رهبری

سایت رسمی آیت الله هامشمی رفسنجانی

سایت رسمی سید حسن خمینی

این صفحه را به اشتراک بگذارید
paygah,news

 شجره طیبه صالحین خاکریز معنوی دفاع در مقابل جنگ نرم دشمنان است 


سپاه نیوز: مسئول شجره طیبه صالحین سپاه سردشت: شجره طیبه صالحین ، خاکریز معنوی دفاع در مقابل جنگ نرم دشمنان است. 


به گزارش سپاه نیوز؛ مسئول شجره طیبه صالحین سپاه سردشت گفت: شجره طیبه صالحین، خاکریز معنوی دفاع در مقابل جنگ نرم دشمنان است که باید مخلصان در پشت این خاکریز معنوی در کمال بصیرت از باورهای اعتقادی،انیتی و ملی دفاع نمایند و اگر مردم هدف از ایجاد شجره طیبه را بشناسند با جان و دل همراهی می کنند.
حاج ماموستا خدر رحیمی ضمن اشاره به توطئه ها و تبلیغات وسیع دشمنان علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی بر لزوم مقابله با جنگ نرم دشمنان تاکید نمودند و ایشان افزود در جنگ نرم ، دشمنان با نقابهای متفاوت و روباه صفت وارد می شوند لذا ما باید با فعالیت در شجره طیبه صالحین تمامی این توطئه ها و نقشه های دشمنان را بشناسانیم و مقبله کنیم.
وی همچنین به زمینه های فعالیت حلقه های صالحین اشاره نمود وگفت شجره طیبه صالحین در زمینه های معرفتی، تربیتی، بصیرتی و مهارتی فعالیت می نماید.



یک شنبه 19 / 5 / 1391برچسب:انقلاب,دفاع,مقدس مظلومیت, :: 23:58 ::  نويسنده : paygah

 عکسی که می بینید ، در اردیبهشت ماه سال 1373 ، توسط «احسان رجبی» به ثبت رسیده است. محل عکس برداری ، ارتفاع 112 ، واقع در شمال منطقه ی عملیاتی «فکه» است. برادر حسین احمدی ، پیکر شهیدی که به تازگی تفحص شده است ، نظاره می کند. پیکر این شهید که پس از 12 سال ، چهره نمایانده است ، ویژگی بسیار بارز و تکان دهنده ای دارد. دست ها و پاهای جسد با سیم تلفن بسته شده و در غربت و مظلومیت بی مانندی ، به احتمال قوی ، زنده به گور گردیده است. سیم تلفن های دور پاها به خوبی مشخص است. این معامله ای است که بعثی ها با بسیاری از بسیجیان و پاسداران مظلوم گرفتار شده در حلقه ی محاصره ی فکه کردند.

آیا به راستی کسی جز این رزمندگان بی نام و نشان ، شایستگی اطلاق عنوان «فرزند خمینی» را دارد؟ کسانی تنها به عشقِ آن نایب امام عصر(عج) وحشینه ترین شکنجه ها را به جان خریدند و با گوشت و پوست و خون خود ، با امامِ عشق بیعت نمودند.
آی شما میراث داران روح الله ! وای بر روزگارتان ! پاهای بسته ی این بسیجی ، هشداری است هولناک برای شما ! هیچ یادتان هست کدام میراث حضرت روح الله است که خودش فرمود اگر از آن غفلت کنید ، گرفتار دوزخ الهی شده و خواهید سوخت؟؟

 

پاهای بسته فرزندِ خمینی(ره)

 



 

   
 

 

به گزارش پايگاه اينترنتي بسيج، بررسي خاطرات هنرمندان از سال هاي دفاع مقدس بسيار جذاب و خواندني است . ريز بيني اين افراد بسيار جالب و زيباست. آنچه پيش روي شماست خاطره اي از انسيه شاه حسيني (كارگردان سينما) از سال هاي دفاع مقدس است.

بدترين لحظات دفاع مقدس پاتك هاي وحشتناك عراق بود كه بعد از هر عمليات خودش را به آب و آتش مي زد تا حيثيت از دست رفته را پس بگيرد. يكي از آن لحظات، كربلاي پنج بود كه دشمن منطقه را زير آتش پر حجمش جهنم كرده بود.

آن روزها من به محورهاي عملياتي سر مي زدم و حماسه ها و حادثه ها را به تصوير مي كشيدم. پس از فيلمبرداري مي آمدم بازبيني مي كردم و مي ديدم كه چه نكته هاي جذاب و قابل توجهي دارد و حسرت مي خوردم كه چرا تلويزيون ما اين ها را نشان نمي دهد.

اگر ما اين برخورد، رابطه و اين زيبايي هاي كار را كه در جبهه اتفاق مي افتاد به موقع نشان مي داديم. جذابيت هاي بيشتري براي اعزام ها ايجاد مي كرد و داوطلبين بيشتري به جبهه مي رفتند ولي در آن زمان كمتر به آن زيبايي ها پرداخته مي شد. من نمونه هاي كوچكي از اين نكته هاي برجسته را بازگو مي كنم تا ببينيد بچه ها داراي چه روحيه و حال و هوايي بودند.

وصف عمليات كربلاي پنج را همه شنيده ايد. واقعا يكي از حماسه هاي بزرگ در اين عمليات اتفاق افتاده بود. چون در شرايطي بود كه كربلاي چهار لو رفته بود و بچه ها قتل عام شده بودند و روحيه رزمنده ها به شدت پايين آمده بود. تصميم ارزشمند امام (ره) در آن زمان اين بود كه گفتند «به هر شكل و به هر نحوي شده بايد از همان محور دوباره حمله كنيد و به خط بزنيد!» شايد بخاطر اين بود كه بچه ها روحيه ازدست داده را دوباره به دست بياورند و شايد حكمت ديگري داشت.

بزودي بچه ها دست به كار حمله اي جانانه شدند و عراق به خاطر شكست قبلي، هرگز فكر نمي كرد لشكريان اسلام باز از همان محور ناامن خطرناك وارد كار شوند اين يكي از شانس هاي ما بود ولي موانع بازدارنده زيادي وجود داشت. از جمله مين هاي خورشيدي فراوان -به زعم آنان- غير قابل نفوذي كه حتي عبور پرنده ها را هم غير ممكن مي ساخت چه رسد به رزمنده هايي كه روحيه خود را از دست داده بودند اما به هر حال بچه هايي با حمله اي بي امان و غافلگيرانه موفقيت هاي خوبي كسب كردند و دوباره روحيه گرفتند. پس از آن بود كه عراق زخم خورده با تمام توانش به ميدان آمد و از زمين و آسمان حمله ور شد و بمباران سخت و وحشتناكي كرد، حتي آن نامردها بچه ها را با گلوله هاي ضد هوايي كه براي سرنگوني هواپيما نشانه مي رفتند.

انگار همين ديروز بود... در يكي از آن پاتك ها قرار بود به منطقه بروم. مقدمات سفر را آماده كردم. رفتم از قرارگاه خاتم الانبياء برگه تردد گرفتم و با وسايل و تجهيزات لازم به سمت محور مربوطه حركت كردم.

در مسير مي بايست از هفت خان عبور مي كردم و بازرسي و دژباني هاي متعدد را پشت سر مي گذاشتم. عبور از خان هاي اوليه خيلي مشكل نبود اما به جايي رسيدم كه شكل و شمايلش شبيه يك سنگر كمين بود. وقتي به آن جا نزديك شدم يك پسر بچه بسيجي از مخفيگاه آرام بيرون آمد جلويم ايستاد و پس از ديدن برگه مجوز سري تكان داد و گفت: «نه، نميشه، نميتوني بري»

گفتم: «چرا؟»

گفت: «همينكه گفتم خواهر، نمي توني بري.»

من خيلي عصبي شدم و گفتم: «تو چيكاره اي كه نميذاري برم؟ من از مسئول بالادست تو برگه و مجوز دارم، اين پلاك و اين هم ...»

و بعد همه مداركي را كه لازم بود تمام و كمال نشانش دادم، اما اين پسر بچه سمج يك وجبي پا در يك كفش كرده مي گفت نمي شود.

ناگفته نماند كه من بخاطر از دست دادن و شهادت تعداد زيادي از بستگان حال خوشي نداشتم و در وضعيت روحي بد و نامناسبي به سر مي بردم. اين بود كه از كوره در رفتم و به بچه دژبان 17 - 18 ساله كلاش به دست برخورد و پرخاش كردم كه «يعني چه؟!»

بعد ديدم يك مرتبه گلنگدن اسلحه را كشيد و نشست روي زانو و به طرف من نشانه رفت و گفت: «اگه يك قدم جلو بري شليك مي كنم!»

من هم بيشتر عصباني شدم و گفتم: «من مي رم، تو هم شليك كن»

با گام هاي مصمم پشت به او رو به محور عملياتي شروع به حركت كردم. ضمن اينكه هر لحظه منتظر بودم كه اين بسيجي نوجوان عصبي دست به ماشه ببرد و شليك كند ولي اصلا برايم مهم نبود، تصميم گرفته بودم و آماده هر حادثه اي بودم، از كشته شدن هم واهمه اي نداشتم چون در حالت روحي مناسبي نبودم. چند قدمي كه دور شدم ديدم هيچ اتفاقي نيفتاد و صداي شليكي شنيده نشد. اندكي ترديد كردم، ايستادم برگشتم ديدم آن بسيجي اسلحه را كنار گذاشته سرش را در ميان دو دست گرفته روز زانو خم شده! با ديدن اين صحنه خيلي به هم ريختم. حيران به طرفش برگشتم و پرسيدم: «چي شد، چرا شليك نكردي؟!»

دستش را از روي پيشاني برداشت نگاهي به من كرد. ديدم روي مژه هايش خاك نشسته چشم هاي خسته اش پر از رگه هاي خوني بود. پيدا بود كه حداقل سه چهار شبانه روز است نخوابيده، خيلي حالت معصومي داشت. من كه احساس پيروزي مي كردم بار ديگر پرسيدم، چي شد؟ پس چرا نزدي؟! او بي آنكه به من پاسخ بدهد بلند شد، آهي كشيد و رفت توي آن اتاقك كمين مانند. پس از چند لحظه برگشت، ديدم يك چاقوي ضامن دار آورد، داد به من و گفت: «اگر اسير شدي خودتو بكش!»

دستش مي لرزيد و من تازه فهميده بودم كه تمامي سماجت و سرسختي او از جنس نگراني، شرف و غيرت بسيجي اش بود.

البته آن بسيجي يك هفته بعد شهيد شد و من آن چاقوي يادگاري را هنوز در خانه دارم اگر يادم بود با خودم مي آوردم نشانتان مي دادم.

ماجراي آن روز و آن بسيجي دلسوز روي من خيلي اثر گذاشت. آن جا به خودم گفتم: «كجا دارم مي روم؟! مي روم كه از يك سري هيجانات و احيانا چند جنازه عراقي و خودي فيلم بگيرم؟ در حاليكه هر چه هست اينجاست. اينجا توي اين نگاه هاي پر از رگه هاي خوني، توي اين چشم هاي خسته بيدار مانده... كجا بروم از اينجا بهتر.»

بعد از او خواستم يك چايي به من بدهد. كمي هم شوخي كردم و گفتم: «باشه، نمي رم.»خوشحال شد. البته تا بعدازظهر آن جا ماندم و دمدماي عصر با يك لنكروز سپاه مرا فرستاد جلو توي خط و سفارش كرد كه جاهاي خطرناك نروم...

در پايان مي خواهم بگويم وقتي بحث از رزم و جنگ و جبهه مي شود چه خوب است از واقعيت ها، حقيقت ها حرف بزنيم و آدم هايش را آنگونه كه بودند ترسيم و فضا سازي كنيم نه آنچنان آسماني و دور از واقعيت كه نسل امروز و آينده نتواند به آن دست پيدا كند و آن ها را الگو قرار دهد. جوان ها ما بايد باور كنند كه اين ها مثل خودشان بودند در اين محافل از عوامل و تحولي بگويم كه باعث شد تا اين ها يك شبه ره صد ساله بروند و رستگار شوند.


 حجت الاسلام طالبی  با تبریک ماه مبارک رمضان با اشاره به حقوق مومنین بر یکدیگر بیان داشت : در این مورد روایتی گهربار از پیامبر (ص) می باشد که ایشان فرموده اند: مومن بر مومن 7 حق دارد که این حقوق از طرف خداوند متعال واجب شده و برای انجام آن نیز تاکیدشده است .

وی در ادامه گفت: این 7 حق عبارت است : در چشم خودش ایشان (مؤمن ) را بزرگ ببیند ، در دل او را  دوست داشته باشد ، با مال و دارائی خودش تا جایی که می تواند کمکش کند ، غیبتش را برای خودش حرام بداند ، هرموقع مریض می شود احوال او را جویا شود ، اگر به رحمت خدا رفت به تشییع جنازه او برود و هر موقع از دنیا رفت جز خوبی اش چیزی نگوید .

مسئول نمایندگی ناحیه جماران درادامه بیان داشت: لازمه پویائی و انسجام در مجموعه نمایندگی صداقت می باشد که لازمه همین صداقت اعتماد به همدیگر است.

وی در پایان اظهار داشت : ما باید خود را در مجموعه نمایندگی یک خانواده بدانیم و تمام توان خود را برای بالا بردن تعامل با فرماندهی که کار اجرائی بالائی دارد ، داشته باشیم .و در امور نظارتی نیز باید در صدد اصلاح باشیم و کمک حال همدیگر باشیم .



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 23 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب